Ma vie quotidienne

یادداشت های روزانه

Ma vie quotidienne

یادداشت های روزانه

آخرین مطالب

ازدواج

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۴۹ ب.ظ

بازم این هفته جور نشد که برم امتحانارو بدم، این هفته هفته ی ثبت نام دانشجویان جدیده و دانشگاه شلوغ پلوغ. منم تا دیدم اینجوریه همون دیشب زنگ زدم به حاجی و گفتم فردا میام سرکار. امروزم رفتم، فردا صبح هم گفته 10 دقه به 7 بیا، چاره ای نیس هرساعتی بگه باید برم :|


دیروز که رفته بودم دانشگاه یکی از بچه هارو دیدم یه ربعی باهم حرف میزدیم می گفت زن گرفته یعنی فعلا در حد عقد بعدا ان شاالله جشنو بساط، بهش گفتم مبارک باشه و این حرفا ولی بعدش هرچی پیش خودم فکرکردم نفهمیدم واقعا برا چی اینکارو کرده؛ کسی که به واسطه ی پول پدرش بخواد زن بگیره، نه کاری و نه هنری که بتونه خودش ازش پول دربیاره، نه سربازی رفته حتی هنوز یه ترم دیگه داره تا لیسانسشو بگیره واقعا به چه امیدی؟؟؟! آخه بدبخت تو اگه یه روز پدرت پول تو جیبت نریزه که پول بنزین موتورتم نداری بدی واسه چی میخوای زندگی یه نفر دیگه رو تباه کنی. نمیدونم والا شایدم براش مهم نیس که همیشه دستش تو جیب پدرش باشه ولی من هیچ جوره نمیتونم با این کنار بیام که حالا بعداز 21 سال هنوز بخوام پول از پدرم بگیرم، حتی اگه پدرم کاری کاسبی چیزی داشت (منظورم مغازه یا شغلیه که بعداز اون بخوام جاشو بگیرم) هیچ جوره حاضر نبودم برم پیش دستش چون اصلا با این کار حال نمیکنم.

حالا اینا به کنار بازم این آدم پدرش مایه داره رفته زن گرفته، یکی دیگه از بچه ها هم چند وقت پیش همین ... رو خورد رفت به حساب خودش زن گرفت، اون آواره که فک نکنم پدرشم همچین مالو منالی داشته باشه که بخواد به این بده، خودشم که هیچ ... نیس. اون دیگه نمیدونم رو چه حسابی این کارو کرد.

دلم بیشتر به حال اون دختر میسوزه، همین!

  • ۹۴/۰۶/۲۹
  • muha mmad

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">