Ma vie quotidienne

یادداشت های روزانه

Ma vie quotidienne

یادداشت های روزانه

آخرین مطالب

۴ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است

اشتباه بزرگی بود درب فاحشه خانه ها را بستند!!
آن زمان مردها مجبور نبودند برای تخلیه یک حس حیوانی عشق را بهانه کنند
با عشق وارد شوند ، دروغ بگویند بعد اعتراف به اشتباه کنند.
آن وقت ها از یک رابطه ی پست شروع میشد و گاهی عاشق میشدند و آب توبه ای میریختند و انسانی بیچاره و گمراه نجات پیدا میکرد!
امروز چه؟
با یک رابطه ی خدایی به نام عشق آغاز میشود و به مرور انسانی مظلوم و بی گناه تبدیل به محکوم بینوایی میشود که نمیداند جرمش چیست!
اشتباه بود درب فاحشه خانه ها را بستند ! آن روزها فاحشه ای با مردانگی یک مرد نجات پیدا میکرد این روزها زنان بیگناه با نامردی مردان فاحشه میشوند...

همین امروز خودم با چشم و گوش خودم دیدمو شنیدم رفیقی که تا دیروز دم میزد از اینکه فلانی چقدر ... که دوس دختر داره یا فلان دختر چقدر ... که تا حد مرگ عاشق فلانی شده، خودش امروز همچین با عشوه و ناز با یه دختر گل میگفتو گل میشنوفت. تازه میگفت من این دخترو بخاطر ... نمیخام خیلی دوسش دارمو فلان!

پ.ن: بعداز اون پست ازدواج و این پست هرچی با خودم فکر کردم گفتم واقعا نکنه من خیلی بی احساسم و نسبت به این مسائل اینقدر سخت گیر یا نه واقعا طرز فکرمن درسته و این همه آدم دارن راه اشتباهی رو میرن. نمیدونم والا!
  • muha mmad

شنبه قراره برم دومین امتحان تکدرس رو بدم بخاطر همین امروز به حاجی گفتم که فردا و پس فردا نخوام اومد سرکار. بشینم بخونم قبول بشیم تموم شه بره. دیگه اصلش سرم به کتابو امتحان نمیره!

شاید این امتحان آخرین امتحان عمرم باشه شایدم بعداز خدمت ارشد خوندم. الان هیچ تصوری از آینده و اینکه قراره چه .... بخورم تو ذهنم نیس، هییییچ! ان شاالله که هرچی خیره پیش بیاد.

  • muha mmad

زندگی یه مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست

یه مجموعه ی معقول از بی عقلی ها

له شده زیر پای عرف اجتماع

خوب ولی اشتباه




بهرام - اشتباهخوب

  • muha mmad

امروز چون اون دوتا شاگردا میخواستن برن دانشگاه و حاجی هم بقول خودش دوسه جا کار داشت دیشب بهم زنگ زد که فردا نمیخواد بیای. منم کلی خوشحال از اینکه بعداز 10 روز میتونم صبح یه خواب سیر بکنم. این 10 روزه پاره شدم، هرروز از 6 صبح تا 3 و 4 بعدازظهر. این دو سه روز آخرم که رفتیم تو یه ساختمون 5 طبقه و روی داربست کارمیکنیم که اگه خدای نکرده بیوفتی پایین دیگه کارت تمومه. منم کلاً از ارتفاع میترسم ولی این چند روزه از بس از این داربستا بالاو پایین رفتم یه ذره ترسم ریخته ولی باز هرچی باشه ترس رو داره!

دانشگاه هم رفتم برا تکدرسا که ببینم کی بریم ولی از بس شلوغ بود و خرتوخر پشیمون شدم و اومدم دیگه باید اون هفته رفت. خدمت هم انقدری که میگن سرباز زیاد شده ما اگه بریم دفترچه پست کنیم تاریخ برج 2 سال دیگه رو خوان زد. برای یه سربازیه .... باید دوسالو نیم از عمرو جوونیمونو بدیم بخاطر هیچی. مجبورم، مجبور :(

  • muha mmad