94/7/7
امروز چون اون دوتا شاگردا میخواستن برن دانشگاه و حاجی هم بقول خودش دوسه جا کار داشت دیشب بهم زنگ زد که فردا نمیخواد بیای. منم کلی خوشحال از اینکه بعداز 10 روز میتونم صبح یه خواب سیر بکنم. این 10 روزه پاره شدم، هرروز از 6 صبح تا 3 و 4 بعدازظهر. این دو سه روز آخرم که رفتیم تو یه ساختمون 5 طبقه و روی داربست کارمیکنیم که اگه خدای نکرده بیوفتی پایین دیگه کارت تمومه. منم کلاً از ارتفاع میترسم ولی این چند روزه از بس از این داربستا بالاو پایین رفتم یه ذره ترسم ریخته ولی باز هرچی باشه ترس رو داره!
دانشگاه هم رفتم برا تکدرسا که ببینم کی بریم ولی از بس شلوغ بود و خرتوخر پشیمون شدم و اومدم دیگه باید اون هفته رفت. خدمت هم انقدری که میگن سرباز زیاد شده ما اگه بریم دفترچه پست کنیم تاریخ برج 2 سال دیگه رو خوان زد. برای یه سربازیه .... باید دوسالو نیم از عمرو جوونیمونو بدیم بخاطر هیچی. مجبورم، مجبور :(
- ۹۴/۰۷/۰۷