Ma vie quotidienne

یادداشت های روزانه

Ma vie quotidienne

یادداشت های روزانه

آخرین مطالب

زندگی یه مجموعه ی منظم از بی نظمی هاست

یه مجموعه ی معقول از بی عقلی ها

له شده زیر پای عرف اجتماع

خوب ولی اشتباه




بهرام - اشتباهخوب

  • muha mmad

امروز چون اون دوتا شاگردا میخواستن برن دانشگاه و حاجی هم بقول خودش دوسه جا کار داشت دیشب بهم زنگ زد که فردا نمیخواد بیای. منم کلی خوشحال از اینکه بعداز 10 روز میتونم صبح یه خواب سیر بکنم. این 10 روزه پاره شدم، هرروز از 6 صبح تا 3 و 4 بعدازظهر. این دو سه روز آخرم که رفتیم تو یه ساختمون 5 طبقه و روی داربست کارمیکنیم که اگه خدای نکرده بیوفتی پایین دیگه کارت تمومه. منم کلاً از ارتفاع میترسم ولی این چند روزه از بس از این داربستا بالاو پایین رفتم یه ذره ترسم ریخته ولی باز هرچی باشه ترس رو داره!

دانشگاه هم رفتم برا تکدرسا که ببینم کی بریم ولی از بس شلوغ بود و خرتوخر پشیمون شدم و اومدم دیگه باید اون هفته رفت. خدمت هم انقدری که میگن سرباز زیاد شده ما اگه بریم دفترچه پست کنیم تاریخ برج 2 سال دیگه رو خوان زد. برای یه سربازیه .... باید دوسالو نیم از عمرو جوونیمونو بدیم بخاطر هیچی. مجبورم، مجبور :(

  • muha mmad

بازم این هفته جور نشد که برم امتحانارو بدم، این هفته هفته ی ثبت نام دانشجویان جدیده و دانشگاه شلوغ پلوغ. منم تا دیدم اینجوریه همون دیشب زنگ زدم به حاجی و گفتم فردا میام سرکار. امروزم رفتم، فردا صبح هم گفته 10 دقه به 7 بیا، چاره ای نیس هرساعتی بگه باید برم :|


دیروز که رفته بودم دانشگاه یکی از بچه هارو دیدم یه ربعی باهم حرف میزدیم می گفت زن گرفته یعنی فعلا در حد عقد بعدا ان شاالله جشنو بساط، بهش گفتم مبارک باشه و این حرفا ولی بعدش هرچی پیش خودم فکرکردم نفهمیدم واقعا برا چی اینکارو کرده؛ کسی که به واسطه ی پول پدرش بخواد زن بگیره، نه کاری و نه هنری که بتونه خودش ازش پول دربیاره، نه سربازی رفته حتی هنوز یه ترم دیگه داره تا لیسانسشو بگیره واقعا به چه امیدی؟؟؟! آخه بدبخت تو اگه یه روز پدرت پول تو جیبت نریزه که پول بنزین موتورتم نداری بدی واسه چی میخوای زندگی یه نفر دیگه رو تباه کنی. نمیدونم والا شایدم براش مهم نیس که همیشه دستش تو جیب پدرش باشه ولی من هیچ جوره نمیتونم با این کنار بیام که حالا بعداز 21 سال هنوز بخوام پول از پدرم بگیرم، حتی اگه پدرم کاری کاسبی چیزی داشت (منظورم مغازه یا شغلیه که بعداز اون بخوام جاشو بگیرم) هیچ جوره حاضر نبودم برم پیش دستش چون اصلا با این کار حال نمیکنم.

حالا اینا به کنار بازم این آدم پدرش مایه داره رفته زن گرفته، یکی دیگه از بچه ها هم چند وقت پیش همین ... رو خورد رفت به حساب خودش زن گرفت، اون آواره که فک نکنم پدرشم همچین مالو منالی داشته باشه که بخواد به این بده، خودشم که هیچ ... نیس. اون دیگه نمیدونم رو چه حسابی این کارو کرد.

دلم بیشتر به حال اون دختر میسوزه، همین!

  • muha mmad

امروز صبح حاجی زنگ زده بود، قبلاهم یکی دوبار زنگ زده بود ولی من جوابشو ندادم گفتم لابد میخواد بگه بیا سرکار؛ منم که میخواستم پروژه رو تمومش کنم گیرش می افتیدم. میگفت که اگه میای بگو که بیمه تو تمدید کنم. منم گفتم آره میام. مجبورم برم پیشش، کارخونه که جور نشد لااقل تا بریم خدمت، بریم پیشش دوسه تومنی جمع کنیم حداقل یه موتور بتونیم بخریم از این دربدری نجات پیدا کنیم.

این هفته برم تکدرسارو بدم هفته ی بعدشم برم سرکار به امید خدا.

  • muha mmad

بعداز دو ماه دربه دری و دنبال پروژه درست کردن، چهارشنبه هفته قبل بود که رفتیم پروژه رو تحویل دادیمو رفت. نمره 20 هم گرفتیم. ولی از همون اولش هم میشد با یه پروژه ی زپرتی همین 20 رو گرفت کاری که خیلیا کردن ولی از اونجایی که بنده خیلی ک.س.خ.و.ل تشریف دارم گوش به حرف دو تا آدمٍ ... دادم و بیخودی خودمو تو دردسر انداختم. تو این دوماه می تونستم برم سرکار حداقل 700، 800 تومن دربیارم ولی نشستم رو این پروژه ی آشغال کارکردم. حالا ایناش به کنار همون دوتا آدمٍ ... که میگم فقط اومدنو نمره شونو گرفتن رفتن (فقط یکیشون اوایل میومد میرفتیم دنبال کارای پروژه که اونم وسطای کارکه شد دیگه نیومد اون یکی هم که هیچ). خلاصه اینکه یه 330 هزارتومنی خرج پروژه کردیم، 150 تومنشو که ما دادیم بقیشم اونا. نیومدنم بگن چند شد حساب کتابش چجوری شد. حالا اونم بیخیال الان همونی که هیچ ... نخورد تو این پروژه و فقط نمره شو گرفت و رفت اس ام اس داده که ممد پروژه رو چه کردی؟ برو بفروش پول میخام.

یعنی تا این حد آدم پررو؟!!!

  • muha mmad

بالاخره بعداز کش و قوس های فراوون تصمیم گرفتم دوباره یک وبلاگ درست کنم و شروع کنم به نوشتن.

از بچگی عاشق نوشتن بودم، یادم میاد میرفتم یه دفتر 80 برگ میخریدم و شروع میکردم از مجله های مختلف مطلب نوشتن تو اون دفتر؛ از چیستان و معما و جوک بگیر تا داستان های کوتاه و طنز. یا مثلا" یه کتابی که از کتابخونه ی مدرسه میگرفتم و از مطالبش خوشم میومد تو یه دفتر مینوشتم. جدا" یادش بخیر

ولی کم کم که بزرگتر شدم این حس نوشتن درونم کمرنگ شد ولی هیچ وقت از بین نرفت، هنوزم که هنوزه دوست دارم بنویسم. قبلا" هم وبلاگ داشتم اونم نه یکی نه دوتا شاید 10، 20 تا ولی هرکدومشو بنا به دلایلی حذف کردم جالبه تا حذف میکردم یه هفته نمیگذشت که کرمش میومد تو جونم که دوباره برم یکی دیگه بسازم. تا این اواخر که از آخرین وبلاگم 7،8 ماهی میگذره تو این مدتم با چیزای دیگه ای مشغول بودم که نیومدم سر وقت وبلاگ و وبلاگ نویسی وگرنه هزارباره وبلاگ درست میکردم.

اینجا شاید حرفایی که میزنم بدرد کسی نخوره و همه اش اراجیف باشه ولی برای خالی کردن عقده ی نوشتن خودم، حداقل بدرد خودم میخوره. اصلاهم معلوم نیست کی عشق نوشتنم بکشه و بیام پست بزارم شاید روزی دوسه بار شاید دوسه روزی یه بار شایدم بیشتر ولی سعی میکنم بنویسم حتی شده درحد یک جمله.

و برای شمادوست گرامی که شاید گذرت به این مکان افتاد قبل از هرچیز خوش آمد و بعدشم امیدوارم که روزگارت همیشه خوش و خرم باشه، همین!

  • muha mmad